نقدی بر دارودسته نیویورکی با محوریت شخصیت بیل کاتینگ
خواندن این نــقد باعث لو رفتن داستان میشود
فیلم سینمایی "دارو دسته های نیویورک" محصول سال 2002 و به کارگردانی مارتین اسکورسیزی و به نویسندگی جی کاکس با همکاری "استیون زیلیان" می باشد. داستان فیلم در سال 1963 اتفاق می افتد یعنی دو سال مانده به پایان جنگ های داخلی آمریکا،" آمستردام ولون" جوانیست که به محله "فایو پویت" نیویورک رجعت می کند که انتقام قتل پدرش را توسط فردی به نام " بیل کاتینگ" معروف به "بیل قصاب" بگیرد. بیل که اکنون قدرتمند تر شده و کل ناحیه "منهتن جنوبی" را با دارودسته گانگستری خود می گرداند و هر خلافی در این ناحیه زیر نظر او انجام می شود. آمستردام خود را در دارو دسته "بیل قصاب" جا می کند و سعی می کند هر چه بیشتر به جمع یاران وفادار "بیل قصاب" نزدیک تر شود.
فیلم از فضایی غار مانند، با دیوارهای گلی و مشعل های آویخته شده شروع می شود. گروهی از افراد با صورت ها چرکین و دست های پینه بسته در حال تیز کردن تبر ها و شمشیر ها و آماده کردن چماق های خود هستند. شاید عجیب باشد در میانه قرن نوزدهم ، قرن توپ و آتش و اسلحه، استفاده از ابزاریهایی که در جنگ های صلیببی بیشتر مورد استفاده قرار می گرفت. با باز شدن در ، دوربین از فضای تاریک داخلی به فضای بسیار روشن خارجی ، یعنی پهنه میدان" پارادیز" نیویورک که پوشیده از برف است حرکت می کند. سکوت فضای یک دست سفید میدان را فرا گرفته ، دو گروه در دو طرف میدان قرار می گیرند، یک طرف خارجی ها که بیشترآن ایرلندی هستند و دیگری "بومی ها" که خود را امریکایی اصیل می دانند ، سخنرانی قرای "بیل کاتینگ" رئیس دارو دسته متخاصم سکوت مرگ آور را می شکند:
"با دعوت من، و بر اساس قانون کهن مبارزه، ما در این مکان منتخب گرد آمدیم ، تا برای همیشه گروهی که باید بر "فایو پویت" سلطه داشته باشد مشخص شود: یا ما ..آمریکایی های اصیل ، که در این خاک زاده شده ایم و یا ایل و تبار اجنبی که این خاک را بی حرمت کرده اند"
مبارزه شروع می شود و برف سفید از خون مبارزان قرمز می شود، کشیسش "ولون " با ضربه چاقوی "بیل قصاب" کشته می شود . همچون مجسمه آزادی با صلابت ولی خونین برزمین می افتد.
از همان سکانسهای اول بیل قصاب ماهیت وجودی خود را نشان می دهد. او بیرحم و آتشین مزاج است، ولی بر اصول خود پایبند است، بر مبارزه تن به تن و استفاده از چاقو بجای اسلحه گرم اعتقاد دارد. او دشمنان خود را هم یکسان نمی داند، برای "کشیش ولون" احترام زیادی قائل است. کسی که به او در دوران گذشته درس جوانمردی داد و بیل قصاب هم به پاس این جوانمردی یک چشم خود را به او اهدا کرد. هم اکنون بعد از سالها مبارزه کشیش بر خاک افتاده و بیل قصاب که یک چشمش از گویی پرشده که نگار عقاب بلند پرواز ، نماد آمریکای بلند پرواز، بر آن نقش بسته، بر بالای جسد کشیش ایستاده و فریاد می زند که کسی حق نداره به جسد کشیش دست درازی کنه، و او باید با احترام دفن شود. در مقابل" بیل قصاب" سیاست مداران را بد ترین دشمنان خود می شمرد، او با سر چاقو بر چشم شیشه ای خود می زند و خطاب به " سناتور تویید" می گوید :
" من شما ها ( سیاستمداران) رو خوب می شناسم، شما نه گرمید(دشمن) ، نه سرد(دوست) ، پس چون ولمردید (دو رو) از دهنم تفتون می کنم بیرون . شما می تونید دنیای کثیفتونو بدون من بسازید. پدررو(کشیش ولون) رو کشتم، پسسرو هم می فرستم سینه قبرستون پهلوی پدرش"
شاید بیش از همه این فیلم بر محوریت شخصیت بیل قصاب حرکت کند،او نماینده قشریست که با حضور خارجی ها مخالف اند، آنها برای حق رای مردم اهمیتی قائل نیستند، آنها اعتقاد دارند عامه مردم تحت سلطه سیاستمداران و دروغ های آنان قرار می گیرند و رای آنها نتیجه همین فریب است. آنها اعتقاد دارند باید بر مردم حکومت کرد تا خدمت ، چون مردم شایستگی آزاد اندیشی و تصمیم گرفتن برای زندگی خود را ندارند ، پس باید برای آنها تصمیم گرفت ، نه بر اساس تصمیم آنها رفتار کرد. "بیل قصاب" آمستردام را همچون پسر خود دوست می دارد، او اعتقاد دارد آمستردام ادامه نسل او و تفکر او را خواهد گرفت ولی غافل از اینکه آمستردام از همان نسلی است که "بیل قصاب" همیشه هراس سلطه آنها را داشته است. او نمی خواهد قبول کند که آمریکا سرزمین مهاجران است ، آمریکا سرزمین سیاهان و رنگین پوستان است، و آمریکا قرار است با کمک و رای همین مردم ساخته شود. بیل قصاب زمانی که خود را بر سر صندوق خالی رای می بیند، زمانی که محبوبترین نوچه خود را پسر ، دشمن پیشین خود میابد و زمانی که با ازدحام عظیم مردم شمع به دست برای حمایت از یک رنگین پوست مواجه می شود، خود را بیش از همیشه تنها می یابد. نسل امثال بیل قصاب و تفکرات آنان به پایان رسیده. پس بهتر است چاقو را از غلاف بیرون کنیم، و این چند روز آخر حکمرانی را بر دشمنی که برایش بیش از هر کس دیگری احترام قائلیم حمله کنیم ، شاید حداقل نحوه مرگ ما بر اساس ایده آل هایمان باشد. بیل قصاب می گفت " آمریکایی اصیل کسی است که جان خود را برای دفاع از میهن خود فدا کند" . او بعد از اینکه تکه ای از گلوله توپی که از ناوگان جنگی نیروهای ائتلاف شلیک شده بود را از بدن خود خارج می کرد، به شوخی گفت " خدا رو شکر ، بالاخره آمریکایی اصیل مردیم" .
شورش سال 1963 ، جنگ های داخلی و مرگ "بیل قصاب" و تفکراتش ، با هم دست به دست داد تا مسیر حرکت آمریکا با تغییر بیشتر به سمت ثبات و سازندگی و آزادی برای مهاجران و رنگین پوستان حرکت کند .
در سکانس آخر ، محل دفن "بیل قصاب" و دیگر مردمان کشته شده را می بینیم، بر فراز نمایی از نیویورک ، جایی که محل بنای برج های تجارت جهانی بود. آمستردام در مونولوگ انتهایی می گوید:
"پدرم می گفت ما همه از خون ومرگ و آتش متولد شدیم. نه فقط ما بلکه سرزمینمون هم...برای ما که تو اون روزهای خون و آتش زندگی می کردیم و مردیم ، انگار همه چیز به آرامی محو شد. فارغ از اینکه چه خون هایی برای ساخته شدن این شهر ریخته شده، در آینده جوری به نظر میاد که انگار کسی از حضور آدم هایی که اینجا خاک شدن هیچ وقت خبر نداشته "
یادداشت: این فیلم آنقدر نقاط قابل بحث داره که شاید در چند پاراگراف قابل نقد نباشه، از دکور و طراحی صحنه گرفته، تا فیلم برداری و بازی ها و موسیقی زیبای پایان فیلم با صدای فرح بخش "بانو "و در آخر کارگردانی فوق العاده اسکورسیزی که مدت 20 سال آرزوش ساختن این فیلم بود .در این فیلم یک اتفاق میمون دیگری که افتاد این بود که ابر و باد و مه خورشید و فلک دست به دست هم بدن تا بعد ازحذف کاندیدهای متعددی که برای ایفای نقش بیل قصاب انتخاب شده بودن از" جان بلوشی"و "رابرت دنیرو" گرفته تا"ویلیام دافو" نوبت به "دنیل دی لوئیس" برسه که بعد از 7 سال قهر با سینما دوباره جلوی دوربین ظاهر بشه. و شاید بیشتر جذابیت و عمق شخصیت" بیل قصاب "مدیون بازی بی نظیر "دی لوئیس" باشه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر