اما تامسون: فکر کنم اول بهتره اعتراف کنیم که ما قبلا با هم دوست (دختر ، پسر) بودیم برای مدت کوتاهی.
هیو لاری: بله، یه مدتی با هم بیرون میرفتیم.
اما تامسون:آره، چیزی که مردم نمی دونن اینه که تو تقریبا هیکلت اون موقع دو برابر الانت بود.
هیو لاری: گنده تر بودم درسته.
اما تامسون:خیلی بزرگ بودی ، عین یه غول بودی. همش ورزش می کردی، شیش تا استیک رو همزمان می خوردی، بخاطر دریافت اون پروتئین هایی که ورزش کارا تو قایق رانی باید بخورند.
هیو لاری:من اون روزا آدمم می خوردم،قشنگ یادم میاد،جرئیاتش خیلی مخوفه ...
اما تامسون:قایق رانی ورزشی بود که خیلی نیاز به قدرت داشت و تو "رئیس انتظامات" بودی تو دانشگاه "ایتن"
هیو لاری:نه، من مبصر بودم، اگه بخای انتظامات کل بشی ، باید خیلی باهوش باشی ، باید شاگرد ممتاز باشی، و منم هیچ وقت شاگرد ممتاز نبودم به هیچ گونه شکل و فرمی.
اما تامسون:شاید شاگرد ممتاز نبودی ، ولی خیلی خیلی باهوش بودی، من همیشه اینو راجب شما دو تا می گفتم، تو و "استیفن فرای" . استیفن خیلی خیلی باهوشه، و تو بیشتر از لحاظ استدلالی باهوشی.
هیو لاری: حافظه "استیفن" حیرت آوره. من فکر کنم استیفن هیچ وقت چیزی رو که میخونه فراموش نمی کنه.
اما تامسون:منم موافقم
هیو لاری:دقیقا همین جوره. حالا من مثلا تصمیم می گیرم یه رمان بردارم بخونم، ولی یه دفه می بینی تا آخر عمرم همینطور نشستم همونو می خونم، چون مدام یادم میره.
اما تامسون:یادت میاد تا حالا با چند نفر خوابیدی؟
هیو لاری:نه یادم نمیاد.
اما تامسون:خب، من می دونم، تو چطور نمیدونی
هیو لاری:تو میدونی من با چند نفر خوابیدم؟
اما تامسون:نه (خنده) می تونم حدث بزنم. منظورم اینه که من میدونم من با چند نفر خوابیدم. بعضی وقتا شبا که خوابم نمی بره خودمو با مرور کردنشون سرگرم می کنم.
هیو لاری: آفرین
اما تامسون: با ارزش ترین چیزی که والدینت بهت یاد دادن چی بوده؟
هیو لاری:اینکه من آدم خوش شانسی هستم
اما تامسون: چه عالی
هیو لاری:آره، اینکه من چقدر خوش شانسم
اما تامسون: فیلم برداری سریالت "هاوس" معمولا چقدر طول میکشه؟
هیو لاری: خب، اعتصاب و اینا کنار بزاری، نه تا ده ماه.
اما تامسون:در این میون، وقتی بر می گردی خونه(انگلستان) ، همون احساس یه ستاره رو که تو لس آنجلس داری ، اینجا هم داری؟ اینجا چطوره؟ فرق داره؟
هیو لاری:نه زیاد، چون سریال"هاوس" چندان تاثیری تو شبکه های انگلستان نداره. من راحت تو خیابون ها راه میرم و مردم هم چندان نظری چه خوب یا بد درباره من ندارند.
اما تامسون:به نظر میاد، تو با خودت بگی، لعنتی ،من این همه تلاش کردم، ولی هیچ کدوم از اون ابراز احساساسات از مشهور بودن رو دریافت نمی کنم . البته من نمی گم، مشهور بودن مساوی با این، ولی یه چیزهایی است که وقتی در هر رشته ای مشهور باشی از مردم دریافت میکنی مثل لذت دوست داشته شدن توسط مردم ، علاقه ورضایت عموم این چیزا. آیا احساس نمی کنی از اینا تو کشور خودت محرومی؟
هیو لاری: نه ، اصلا، در واقع من کاملا خوش شانسم، من فکر کنم این خیلیم خوبه که من می تونم اونی باشم که بودم و هستم در محلی که زندگی می کنم. من یه چند روز رفتم اسپانیا ... اونا دیوونه اند...مجبور شدم بادی گارد(محافظ) بگیرم.
اما تامسون:واقعا؟
هیو لاری:آره، "هاوس" اونجا یه چیزه خیلی بزرگه اونجا. خیلی خیلی خیلی بزرگ. جمعیت بزرگی از جوونا همش جیغ و فریاد می زدند. واقعا جالب بود. البته ما تو انگلستان کلا جوونایی که فریاد بزنن نداریم.
اما تامسون:نه ..نداریم
هیو لاری:کلا این کار جزو شاخصه های ملیتی ما (انگلستان ) نیست
اما تامسون: وقتی ما راجب آمریکا در گذشته صحبت می کردیم، یکی از چیزهایی که تفاوت عمده بین ما و اونا بود همین داشتن احساسات زیاد بود.
هیو لاری:بله
اما تامسون:زیاد به نظر نمیاد این در "هاوس " تا ثیری گذاشته باشه. تا حالا خودت بهش بر خورد کردی در آمریکا. چون در هر صورت وجود داره؟
هیو لاری:بله حتما احساس کردم. ولی کلا یه چیز جالب که در بازی در هاوس وجود داره اینه که بیننده آمریکایی که معمولا جذب احساس گرایی میشه، شخصیتی رو قبول میکنه، که به طور وحشتناکی بدبین و منفی گراست.البته این در مورد کانادایی ها هم وجود داره.
اما تامسون:ولی ببین، به نظرم زیر اون چهره احساس گرای آمریکایی ها ، حتما یه دید واقع بینانه نسبت به افراد وجود داره.
هیو لاری: بله
اما تامسون: فکر کنم، این هم جالب باشه که نسبت به این ایده که انگلیسی ها خیلی تودار و منفی گرا هم هستند یه عکس العمل مخالف هم وجود داره. چون به نظر من هم ما این طوری نیستیم. من فکر کنم در حقیقت ما احساساتی از اونی باشیم که به نظر میایم.
هیو لاری:بله ، خودت حرف رو زدی . ما هم ریشه هایی از احساسات گرایی رو داریم.
اما تامسون:تو قبلا ماشین رو باز نداشتی؟ من یادمه با همدیگه می رفتیم باهاش دور می زدیم. الان یادم اومد.
هیو لاری:چرا. داشتم. یه دونه "ام جی"
اما تامسون:بیا بر گردیم به اونجایی که والدینت بهت گفتند که تو خوش شانسی، که اصولا این معنی رو میده، که تو باید تمام عمرت کار کنی تا لیاقت اون شانس رو داشته باشی.
هیو لاری:بله
اما تامسون:من تورو اولین بار 30 سال پیش جلوی صحنه نمایش تو دانشگاه کمبریج دیدم. الان یادت میاد اون روزو؟
هیو لاری:بله ، حتما. یادم میاد..
اما تامسون:19 سالت بود
هیو لاری:بله. البته نه که همین طور راه برم اونجا به این فکر کنم 19 سالمه!. نه این تو فکرم نبود. ولی یادمه "سیاهچال "بود. البته یه جای تروتمیزی بود ولی شبیه سیاهچال درست شده بود.
اما تامسون: اصلا اسمش(نمایشنامه) "سیاه چال "بود. درسته؟
هیو لاری:بله ، سیاه چالی بدون پنجره نوشته شده زنی به نام "الیسون"
اما تامسون:تو نقش امپراطور چین رو داشتی. خیلی جالب بود. من برگشتم به "مارتین برگمن گفتم" این بازیگر (هیو لاری) یه ستارست". قبلا اینو بهت گفته بودم.
هیو لاری:اره، منو خجالت زده کردی! الان (که مشهور شدم) ممکنه اینو بگی ، ولی اون موقع که می گفتی مردم پشت سرت یواشکی پچ پچ می کردند(که این دختره خله).
اما تامسون: من خوب کتابتو (که نوشتی) یادم میاد
هیو لاری:واقعا؟
اما تامسون: آره.Gun Seller (دلال اسلحه). دوبار خوندمش. نمی دونم آیا مردم می دونن که تو چنین کتاب فوق العاده ای نوشتی. ولی فکر کنم باید برن حتما بخوننش چون واقعا جالبه. من یادمه یه قسمت تو کتاب هست که تو راه رفتن بر روی برف تازه بر زمین نشسته رو توصیف می کنی. تو میگی:"وای ، نه لطفا بر روی برف قدم نگذار". من این طوری احساس کردم. تو نمی خوای روی برف قدم بگذاری ، چون این تخریب یک چیز به معنای واقعی کامل و دست نخوردنیه (برف).
هیو لاری: کامل و بی دفاع
اما تامسون:و بی دفاع دقیقا ، و ما چیکار می کنیم، به گل و لای تبدیلش می کنیم. رفتاری که نوعا از انسانها سر میزنه.
هیو لاری: کاملا همینطوره.
منبع انگلیسی: http://www.interviewmagazine.com/culture/hugh-laurie/
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر