۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه

Downfall


فیلم سقوط محصول سال 2004 و کشور آلمان می باشد. در این فیلم ما شاهد آخرین روزهای زندگی هیتلر و رژیم آلمان نازی می باشیم. بیشتر صحنه های فیلم در پناهگاه زیرزمینی ای می گذرد که هیتلر و همراهانش در آن زندگی می کنند. فیلم بیشتر از دید منشی هیتلر روایت می شود ولی در هر حال نقش اصلی فیلم را خود هیتلر عهده دار است. در صحنه آغازین با گروهی از دختران جوان روبرو می شویم، که برای انتخاب شدن به عنوان منشی به دفتر خصوصی هیتلر می روند. دفتری تاریک با فضایی مستطیل مانند. دخترها کنار دیوار به صف می شوند و با اعلام نگهبان هیتلر وارد اتاق می شود. شباهت عجیب "برونو گانز" بازیگر نقش هیتلر در همان صحنه های ابتدایی بی بدیل است. راه رفتن و نگاه کردن ، و دست دادن با یک یک دختر ها. نگاه هیتلر به دختر جوان روایت گر ماست . او از همان ابتدای ورود به اتاق منشی خود را انتخاب کرده و دست دادن با بقیه و پرسیدن نامشان یک تعارف است. دختر به دفتر کار هیتلر فرا خوانده می شود ، پشت میز تایپ می نشیند و با سخن گفتن هیتلر شروع به تایپ می کند. از طرفی حضور در کنار رهبر آلمان و از طرف دیگر سخن گفتن قهارانه این رهبر ، دختر را دچار چنان هراسی می کند که قادر به تایپ نیست ، در متن چاپی غلط زیاد دارد. هیتلر به کاغذ تایپ شده نگاهی می کند و رو به دختر می کند و می گوید ،" اشکال نداره ، دوباره تایپ کن".

۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

The Conformist


فیلم " conformist" محصول سال 1970 و به کارگردانی "برناردو برتولوچی" از کشور ایتالیا می باشد. داستان فیلم درباره مردیست ضعیف النفس به نام "ژان لویس تریتیناننت" که در صدد اثبات وفاداری خود به نظام "فاشیست" است و در همین راه حاظر می شود که به فرانسه سفر کرده و استاد سابق خود را که اکنون به فرانسه گریخته و یک ضد فاشیست محسوب می شود را ترور نماید.او که به تازگی با دختری از طبقه  متوسط جامعه ازدواج کرده تصمیم می گیرد ، که این ماموریت را با دوران ماه عسل خود در پاریس پیوند بزند.او در ملاقات با استاد خود به زن استاد علاقه مند می شود، و از طرفی برای کشتن استاد که او را از فلسفه ضد فاشیسم آگاه می کند تردید می نماید. در این میان "ژان لویس" به یاد خاطرات هراس ناک دوران بچه گیش می افتد.

Occupation



سریال کوتاه "اشغال" محصول سال 2009 و شبکه "BBC" می باشد. در این سریال ما با زندگی سه سرباز ارتش بریتانیا بین سالهای 2003 تا  2007  در شهر بصره مواجه می شویم. این سه سرباز که دوران خدمت سربازی خود را به اتمام رسانده اند، به شهر خود باز می گردند، ولی هر یک به دلایلی دوباره به عراق باز می گردند.یکی از این سربازان دلباخته زنی عراقی که به عنوان پزشک در یکی از بیمارستانهای بصره مشغول به کار است می شود، و دوباره به عنوان سرباز به بصره برای یافتن این زن میرود. دیگری سربازیست است که برای کمک به مردم عراق و بازسازی این کشور دوباره به عراق سفر می کند و نفر سوم برای کسب پول و ثروت و سوء استفاده از موقعیت ناامن این کشور دوباره راهی بصره میشود. سریال از روزهای آخر خدمت این سه سرباز شروع می شود، در حمله ای که سربازهای بریتانیایی به یک منزل گروه های تروریستی در عراق انجام می دهند دختر بچه ای به شدت زخمی می شود، گروهبان "مایک سویفت" دختر بچه را به بیمارستان میرساند، عده ای معدود پزشک مشغول مداوای صدها نفر مجروح و زخمی هستند، عده ای هم از طرفی مشغول غارت اموال بیمارستان می باشند، گروهبان "مایک سویفت" پزشک زنی را پیدا میکند که به دختر کمک نماید،اسم این زن " آلیا نبیل" می باشد، زن به گروهبان می گوید ، تجهیزات پزشکی برای مداوای دختر نداریم، تنها کاری که می توانیم انجام دهیم این است که درد دختر بچه را تسکین دهیم، پزشک زن از گروهبان درخواست سیگارمی کند، گروهبان جواب می دهد سیگار برای سلامتی مضر است، زن می گوید :"امید به زندگی در سیگاریها 55 سال است ، در بصره امید به زندگی 35 سال است، من سیگار می کشم شاید حداقل تا 55 سالگی عمر کنم".

۱۳۸۸ دی ۱, سه‌شنبه

White collar




سریال " کارمند" یا " White collar" محصول سال 2009 و شبکه "USA" می باشد. سریال از یک فرار شروع می شود، فرد جوانی ریش های خود را می تراشد و یونیفرم مامورین زندان را می پوشد و به راحتی از زندان فوق امنیتی فرار می کند. نام این فرد "نیل کفری " است که توسط زیرنویس جاعل ، کلاهبردارو شیاد معرفی می شود ، او 3 ماه قبل از اتمام محکومیتش از زندان فرار کرد. "پیتر برگ" مامور FBI  که سالها تلاش کرده بود تا "نیل" را پشت میله های زندان بیندازد از موضوع مطلع می شود ، او به خانه دوست دختر "نیل" می رود ، نیل " بر روی زمین نشسته بطری شرابی به دستش است و بر فراغ دوست دختر گمشده اش که دلیل فرار او از زندان بود سوگواری میکند. سریال عمدتا بر محوریت همکاری این دو شخصیت که یکی تبهکاری فوق العاده باهوش (و البته خوش تیپ) و دیگری ماموری زیرک و با تجربه برای کشف مجرمان و جاعلان می باشد. "نیل کفری" برای آزادی از زندان و البته پیدا کردن دوست دخترش به استخدام FBI  در میاید ، تا این بار مغزی تبهکار به عنوان منبع دستگیری مجرمان مورد استفاده قرار گیرد.


۱۳۸۸ آذر ۳۰, دوشنبه

Modern Family


سریال"خانواده مدرن" محصول سال 2009 و شبکه "ABC" میباشد. داستان سریال درباره چند خانواده است که هر یک خصوصیات منحصر به فرد خود را دارند و در عین حال با هم نیز رابطه فامیلی دارند. پدر خانواده "جی" که فردی مسن ولی ثروتمند است با زنی زیبا به نام "گلوریا" به تازگی ازدواج کرده که چند ده سال از خودش کوچکتر است. او اهل کشور " کلمبیا" است و لحجه غلیظ کلمبیایی دارد، او از شوهر قبلی خود یک پسر به نام "منی" دارد. خانواده دیگر خانواده "دانفی" نام دارد، مادر خانواده "کلر "نام دارد که در حقیقت دختر "جی " هست، بر خلاف "کلر " که خیلی منظم و قانون مدار است ، شوهر او "فیل" کاملا بی خیال و بازگوش است، او به عنوان یک پدر معرکه شناخته می شود البته از نظر فرزندان. او در تفریحات خطرناک فرزندانش شرکت می کند، سعی می کند خود را از نسل جدید عقب نداند، از اصطلاحات و حرکات تین ایجرها تقلید می کند و به شدت از همسرش می ترسد ، و به نوعی یکی از فرزندان خانواده محسوب می شود تا پدر خانواده. در خانواده دیگر "میچل" فرزند پسر "جی" قرار دارد که با فردی هم جنس خود "کامرون تاکر" پیوند زناشویی بسته، و به تازگی آنها فرزند خردسالی را از کشور"ویتنام" به فرزند خوانده گی قبول کرده اند. این چند خانواده و تعاملات بین آنها ما را با سریالی مواجه کرده کرد که یکی از مفرحترین سریالهای در حال پخش نام گرفته. 

۱۳۸۸ آذر ۲۷, جمعه

The Prisoner





سریال کوتاه "زندانی" محصول سال 2009 و شبکه "AMC" می باشد. داستان سریال از انجایی شروع می شود که فردی به نام"6" از خواب بیدار شده و خود را در میانه بیابانی لم یزرع  میابد.او با پیرمردی مواجه می شود که توسط افرادی تحت تعقیب است. "6" خود را به پیرمرد می رساند ولی پیرمرد جان می دهد. "6" در میانه بیابان دهکده ای زیبا را میابد، با خانه های ویلایی و نخل های زیبا ، خیابانهای تمیز و مردمی شاد و خوش پوش. افرادی که در این دهکده زندگی می کنند به جای نام و نام خانوادگی فقط یک شماره را به عنوان اسم خود یدک می کشند. این دهکده توسطی فردی به نام "2" اداره می شود. "2" با نقش آفرینی بی نظیر "سر ایان مککلن" همچون پادشاهی در کاخ زیبای خود با فرزند و همسرش زندگی می کند. "6" از " 2" می خواهد که راه خروج از این روستا را به او نشان دهد. او معتقد است که به این دهکده تعلق ندارد ولی "2" به او می گوید که او نیز یکی از ساکنان این دهکده است ، او اینجا خانواده دارد و کسانی در این دهکده هستند که او را دوست می دارند. از طرفی "6" رویا هایی از زندگی خود در نیویورک و آشناییش با یک دختر می بیند ، تشابه رویاهای او با رخداد هایی که در دهکده می گذرد او را به فکر می اندازد که  کدام از اینها واقعی است و به راستی او کجاست؟
 این سریال بازسازی سریال موفقی به همین عنوان از کشور انگلستان است. البته شاید اسم بازسازی را نتوان بر این سریال گذاشت چون تفاوت های عمده ای با سریال قدیمی دارد. داستان سریال تغییرات زیادی کرده تا با ذائقه مردم عصر حاضر تطابق بیشتری داشته باشد.چیزی که شاید در هر دو سریال وجود دارد رابطه انسانی "6" و "2" است . البته در سریال جدید این رابطه شکلی تئاتر وار همراه با دیالوگهای پی دی پی و و گاهی مبهم بین زندانی و زندان بان گرفته است. شاید اگر هنر بازی گری "جیمز کویزل" به غنا و مهارت " ایان مککلن" بزرگ بود تعامل این دو بیشتر از هر چیز ما را به یاد تئاتر های دو نفره "براد وی" می انداخت.و اما نکته ای دیگری که اینبار باعث برتری نسخه پیشین است ابتکار و نو آوری و جلو تر بودن از عصر خویش است. "پاتریک مکگوهان" در سال 1969 اثری خلق کرده بود که تا سالها بعد مورد ارجاع توسط فیلم ها سریالهای متعدد قرار گرفت . و اما اثر جدید با وجود تمام نو آوری ها در هر صورت روی دوش سریال ماقبل خود حرکت می کند. کسانی که پایان این سریال را گیج کننده و مبهم می داند، باید پایان نسخه اصلی را ببینند که به اندازه قسمت اولش مبهم و سوال بر انگیز بود. در هر صورت این سریال توسط افرادی خلق شده بود که چندان به دادن جواب فائل نبودند و بیشتر به تفکر و برداشت های شخصی از این تفکرات اعتقاد داشتند. می توان گفت این سریال بیش تر از اینکه به یه محصول تصویری شبیه باشد به یک اثر ادبی یا هنری در غالب نمایش زنده روی صحنه شبیه است ، فقط هنر تصویری به کمک ما آمده تا تصورات حاصل از توهمات شخصیتها را بهتر درک کنیم.
"سر این مککلن" کاملا شکسپیری نقش آفرینی کرده و  این شکل بازی را با خودآگاهی  کامل انجام داده. دیالوگهای طولانی و در عین حال کمک گرفتن بیش از حد از فن بیان و حرکت ندادن اضافی دستها و دی عین حال استفاده به نهایت از چشمها و میمیک صورت او را در شکل دادن این شخصیت منحصر به فرد یاری داده. "سر ایان مککن " آنقدر استاد هست که با تغییر تن صدای خود شخصیت خود را در ثانیه تغییر دهد او همواره بین یک دیکتاتور مرموز و قابل احترام و شخصیتی دیگر که برای ما تا پایان سریال مشخص نمی شود در حرکت است. از اینها گذشته شاید فقط دیدن سیمای زیبای "مککلن" با آن موهای یکدست سفیدش و چشمان آبی آسمانیش ، در حالی که کت سفید بر تن چهار شانه اش پوشیده و عصایی چوبی بر دست گرفته غنیمت است. این بار ما می توانیم این بازیگر کارکشته را که راهی طولانی از سالن های تئاتر انگلستان تا فیلم های پر خرج هالیوودی طی کرده ، نه در یک فیلم دو ساعته بلکه در سریالی 6 قسمتی ببینیم. با وجود تمام انتقادات این سریال دو چیز قابل توجه دارد ، پایانی بی نظیر و بازیگری بی نظیر.    

سختی دیالوگها: 3.5
مخاطب: خاص



 


۱۳۸۸ آذر ۲۶, پنجشنبه

گفتگوی "ا ما تامسون " با " هیو لاری "




گفتگوی "اما تامسون" با " هیو لاری": interview magazine


اما تامسون: فکر کنم اول بهتره اعتراف کنیم که ما قبلا با هم دوست (دختر ، پسر) بودیم برای مدت کوتاهی.
هیو لاری: بله، یه مدتی با هم بیرون میرفتیم.


اما تامسون:آره، چیزی که مردم نمی دونن اینه که تو تقریبا هیکلت اون موقع دو برابر الانت بود.
هیو لاری: گنده تر بودم درسته.


اما تامسون:خیلی بزرگ بودی ، عین یه غول بودی. همش ورزش می کردی، شیش تا استیک رو همزمان می خوردی، بخاطر دریافت اون پروتئین هایی که ورزش کارا تو  قایق رانی باید بخورند.
هیو لاری:من اون روزا آدمم می خوردم،قشنگ یادم میاد،جرئیاتش خیلی مخوفه ...




 اما تامسون:قایق رانی ورزشی بود که خیلی نیاز به قدرت داشت و تو "رئیس انتظامات" بودی تو دانشگاه "ایتن"
 هیو لاری:نه، من مبصر بودم، اگه بخای انتظامات کل بشی ، باید خیلی باهوش باشی ، باید شاگرد ممتاز باشی، و منم هیچ وقت شاگرد ممتاز نبودم به هیچ گونه شکل و فرمی.




اما تامسون:شاید شاگرد ممتاز نبودی ، ولی خیلی خیلی باهوش بودی، من همیشه اینو راجب شما دو تا می گفتم، تو و "استیفن فرای" . استیفن خیلی خیلی باهوشه، و تو بیشتر از لحاظ استدلالی باهوشی.
هیو لاری: حافظه "استیفن" حیرت آوره. من فکر کنم استیفن هیچ وقت چیزی رو که میخونه فراموش نمی کنه.


اما تامسون:منم موافقم
هیو لاری:دقیقا همین جوره. حالا  من مثلا  تصمیم می گیرم یه رمان بردارم بخونم، ولی یه دفه می بینی تا آخر عمرم همینطور نشستم همونو می خونم، چون مدام یادم میره.


اما تامسون:یادت میاد تا حالا با چند نفر خوابیدی؟
هیو لاری:نه یادم نمیاد.


اما تامسون:خب، من می دونم، تو چطور نمیدونی
هیو لاری:تو میدونی من با چند نفر خوابیدم؟


اما تامسون:نه  (خنده)  می تونم حدث بزنم. منظورم اینه که من میدونم من با چند نفر خوابیدم.  بعضی وقتا شبا که خوابم نمی بره خودمو با مرور کردنشون سرگرم می کنم.
هیو لاری: آفرین


اما تامسون: با ارزش ترین چیزی که والدینت بهت یاد دادن چی بوده؟
هیو لاری:اینکه من آدم خوش شانسی هستم


اما تامسون: چه عالی
هیو لاری:آره، اینکه من چقدر خوش شانسم





اما تامسون: فیلم برداری سریالت "هاوس"  معمولا چقدر طول میکشه؟
هیو لاری: خب، اعتصاب و اینا کنار بزاری، نه تا ده ماه.


اما تامسون:در این میون، وقتی بر می گردی خونه(انگلستان) ، همون احساس یه ستاره رو  که تو لس آنجلس داری ، اینجا هم داری؟ اینجا چطوره؟ فرق داره؟
هیو لاری:نه زیاد، چون سریال"هاوس" چندان تاثیری تو شبکه های انگلستان نداره. من راحت تو خیابون ها راه میرم و مردم هم چندان نظری چه خوب یا بد درباره من ندارند.


اما تامسون:به نظر میاد، تو با خودت بگی، لعنتی ،من این همه تلاش کردم، ولی هیچ کدوم از اون ابراز احساساسات از مشهور بودن رو دریافت نمی کنم . البته من نمی گم، مشهور بودن مساوی با این، ولی یه چیزهایی است که وقتی در هر رشته ای مشهور باشی از مردم دریافت میکنی مثل لذت دوست داشته شدن توسط مردم ، علاقه ورضایت عموم این چیزا. آیا احساس نمی کنی از اینا تو کشور خودت محرومی؟
هیو لاری: نه ، اصلا، در واقع من کاملا خوش شانسم، من فکر کنم این خیلیم خوبه که من می تونم اونی باشم که بودم و هستم در محلی که زندگی می کنم. من یه چند روز رفتم اسپانیا ... اونا دیوونه اند...مجبور شدم بادی گارد(محافظ)  بگیرم.


اما تامسون:واقعا؟
هیو لاری:آره، "هاوس" اونجا یه چیزه خیلی بزرگه اونجا. خیلی خیلی خیلی  بزرگ. جمعیت بزرگی از جوونا همش جیغ و فریاد می زدند. واقعا جالب بود. البته ما تو انگلستان کلا جوونایی که فریاد بزنن نداریم.


اما تامسون:نه ..نداریم
هیو لاری:کلا این کار جزو شاخصه های ملیتی ما (انگلستان )  نیست


اما تامسون: وقتی ما راجب آمریکا در گذشته صحبت می کردیم، یکی از چیزهایی که تفاوت عمده بین ما و اونا بود همین داشتن احساسات زیاد بود.
هیو لاری:بله




اما تامسون:زیاد به نظر نمیاد این در "هاوس " تا ثیری گذاشته باشه. تا حالا خودت بهش بر خورد کردی در آمریکا. چون در هر صورت وجود داره؟
هیو لاری:بله حتما احساس کردم. ولی کلا یه چیز جالب که در بازی در هاوس وجود داره اینه که بیننده آمریکایی که معمولا جذب احساس گرایی میشه، شخصیتی رو قبول میکنه، که به طور وحشتناکی بدبین و منفی گراست.البته این در مورد کانادایی ها هم وجود داره.


اما تامسون:ولی ببین، به نظرم زیر اون چهره احساس گرای آمریکایی ها ، حتما یه دید واقع بینانه نسبت به افراد وجود داره.
هیو لاری: بله


اما تامسون: فکر کنم، این هم جالب باشه که نسبت به این ایده که انگلیسی ها خیلی تودار و منفی گرا هم هستند یه عکس العمل مخالف هم وجود داره. چون به نظر من هم ما این طوری نیستیم. من فکر کنم در حقیقت ما احساساتی از اونی باشیم که به نظر میایم.
هیو لاری:بله ، خودت حرف رو زدی . ما هم ریشه هایی از احساسات گرایی رو داریم.


اما تامسون:تو قبلا ماشین رو باز نداشتی؟ من یادمه با همدیگه می رفتیم باهاش دور می زدیم. الان یادم اومد.
هیو لاری:چرا. داشتم. یه دونه "ام جی"


اما تامسون:بیا بر گردیم به اونجایی که والدینت بهت گفتند که تو خوش شانسی، که اصولا این معنی رو میده، که تو باید تمام عمرت کار کنی تا لیاقت اون شانس رو داشته باشی.
هیو لاری:بله







اما تامسون:من تورو اولین بار 30 سال پیش جلوی صحنه نمایش تو دانشگاه کمبریج دیدم. الان یادت میاد اون روزو؟
هیو لاری:بله ، حتما. یادم میاد..


اما تامسون:19 سالت بود
هیو لاری:بله. البته نه که همین طور راه برم اونجا به این فکر کنم 19 سالمه!. نه این تو فکرم نبود. ولی یادمه "سیاهچال "بود. البته یه جای تروتمیزی بود ولی شبیه سیاهچال درست شده بود.


اما تامسون: اصلا اسمش(نمایشنامه) "سیاه چال "بود. درسته؟
هیو لاری:بله ، سیاه چالی بدون پنجره نوشته شده زنی به نام "الیسون"


اما تامسون:تو نقش امپراطور چین رو داشتی. خیلی جالب بود. من برگشتم به "مارتین برگمن گفتم" این بازیگر (هیو لاری) یه ستارست". قبلا اینو بهت گفته بودم.
هیو لاری:اره، منو خجالت زده کردی! الان (که مشهور شدم) ممکنه اینو بگی ، ولی اون موقع که می گفتی مردم پشت سرت یواشکی پچ پچ  می کردند(که این دختره خله).


اما تامسون: من خوب کتابتو (که نوشتی) یادم میاد

هیو لاری:واقعا؟


اما تامسون: آره.Gun Seller  (دلال اسلحه). دوبار خوندمش. نمی دونم آیا مردم می دونن که تو چنین کتاب فوق العاده ای نوشتی. ولی فکر کنم باید برن حتما بخوننش چون واقعا جالبه. من یادمه یه قسمت تو کتاب هست که تو راه رفتن بر روی برف تازه بر زمین نشسته رو توصیف می کنی. تو میگی:"وای ، نه لطفا بر روی برف قدم نگذار". من این طوری احساس کردم. تو نمی خوای روی برف قدم بگذاری ، چون این تخریب یک چیز به معنای واقعی کامل و دست نخوردنیه (برف).
هیو لاری: کامل و بی دفاع



اما تامسون:و بی دفاع  دقیقا ، و ما چیکار می کنیم، به گل و لای تبدیلش می کنیم. رفتاری که نوعا از انسانها سر میزنه. 
هیو لاری: کاملا همینطوره.









منبع انگلیسی: http://www.interviewmagazine.com/culture/hugh-laurie/

۱۳۸۸ آذر ۱۹, پنجشنبه

The west wing



"بخش غربی"  محصول سال 1999 -2006  و شبکه "NBC" می باشد.داستان این سریال در ساختمان "وست وینگ" کاخ سفید محل قرار گرفتن دفاتر ریاست جمهوری در دوره ریاست جمهوری "جوسایا بارتلت" از حزب دمکرات اتفاق می افتد. با اینکه سریال رئیس جمهوری خیالی را تصویر می کند ولی درونمایه سریال شاخصه های حزبی و گروهی حزب دمکرات آمریکا نزدیک تر است. خود رئیس جمهور که توسط "مارتین شین " نقش آفرینی شده بیش از هر کس به رئیس جمهور" کلینتن " شبیه است ، پس در کل می توان گفت سریال بیشتر از آنکه تصور شود به واقعیات نزدیک است . شاید تصور از  سریالی که به مسائل سیاست مردان کاخ سفید و کار و زندگی ها بپردازد ، سریالی ملال آور و خسته کننده باشد. ولی می توان گفت ساختار داستانی و بخصوص دیالوگ ها به گونه ای ترسیم شده که کاملا بیننده را جذب شخصیت ها و رویداد های سریال می کند. افرادی که در کاخ سفید کار می کنند افرادی زیرک ،باهوش و گاها شوخ و با مزه تصویر شده اند. شاید تفاوت آنها با مردم عادی در شغل های فوق العاده حساس آنها باشد و در هر حال افرادی برای مناصب انتخاب شده اند که در کار خود کاملا کار کشته باشند ولی هیچ کدام از اینها باعث نمی شود که فضایی شدیدا رسمی و خشک از دفاتر ریاست جمهوری در این سریال ارائه شود . شخصیت ها حتی خود رئیس جمهور از تمام زوایای انسانی تصویر می شوند با تمام کاستی ها و بر تری ها."مارتین شین" به زیبایی در نقش رئیس جمهور نقش آفرینی می کند ، شیوه گویش دیالوگ ها یکی از برتری های "شین " در این نقش است او رئیس جمهوری را تصویر می کند که هر لحظه باید تصمیم های سخت بگیرد ، گاهی این تصمیم ها درست و گاهی غلط اند ولی هیچگاه در اراده او خللی وارد نمی شود ، او با اینکه گاهی حاضر است به جاده خاکی بزند ،ولی معمولا تمایل دارد تصمیماتش را از طریق قانونی جامه عمل بپوشاند.  سریال در عین حال با زیرکی سیستم حکومتی و سیاسی را در جاهایی که نیاز به توجه است نقد می کند و اشکالات سیستم را به صورت هجو گونه نمایان می کند. از طرفی این سریال ما را با بسیاری از مسائل پشت پرده در کاخ سفید و امورات و مناصب این ساختمان آشنا می کند و تصویری از زندگی کاری و خصوصی افرادی که در این ساختمان کار می کنند ارائه می دهد. "ارن سورکین" نویسنده " جنگ چارلی ویلسون" و "چند مرد خوب" به عنوان خالق این سریال ، مجموعه ای خلق کرده که هم از لحاظ دیالوگ ها هوشمندانه و تفکر بر انگیز است و هم از لحاظ بصری شایسته تحسین . این سریال تصویری زنده و نشاط آور از منصبی خشک وملال آور است.

امتیاز: 9
سختی دیالوگ ها: 4
مخاطب: خاص



۱۳۸۸ آذر ۱۷, سه‌شنبه

مصاحبه تری او کویین بازیگر نقش جان لاک



مصاحبه "تری ا کویین" با سایت Serienjunkies
این مصاحبه در هنگام پخش سیزن 4 و فیلمبرداری سیزن 5 انجام شده.




چه جوری خودتو با اونچه در لاست میگذره تطبیق می دی؟ مکانها و زمان های مختلفی در جزیره وجود داره، چه جوری با این کنار میای؟


-من فقط شخصیت "جان لاک" رو دنبال می کنم، من باید اون چیز هایی رو بدونم که اون میدونه. در حقیقت سختی کار اینه که نباید به چیز هایی دقت کنی که بهتره از اونا مطلع نباشی ؟ "جان لاک" نباید حواسش به همه چیز باشه ، اون باید چیزهای مربوط به خودشو بدونه.


ولی در هر حال باید حواست باشه، که چه حوادثی در چه زمانی برای این شخصیت اتفاق می افته.


-بله ، ولی تا اینجا که من می دونم، جان یه حال داره، و یه گذشته. دیگه کسی چیزی بیشتر به من نگفته، پس نه برای من و نه برای شخصیتم کنار اومدن باهاش کار مشکلی نیست. فکر کنم بیشتر از اینکه برای من این قضیه پیچیده باشه ، برای طرفداران سریال پیچیده است.


از چقدر قبل تر می دونستی که چه اتفاقاتی قراره برای "جان لاک" بیفته؟ منظورم بیشتر در مورد تغییرات در خود شخصیته تا داستان کلی.


-چیز زیادی نمی دونستم. الان ما داریم سیزن 5 رو ضبط می کنیم ، و من اصلا نمی دونم قراره چطور شروع بشه. اوایل سیزن 4 ، ما حدودا دو هفته زود تر فیلمنامه رو گرفتیم. آخرای همون سیزن ، تقریبا یک روز قبل از فیلم برداری ، فیلم نامه رو می گرفتیم. برای همین ما خیلی جلو تر از وقایع با خبر نبودیم. نویسنده ها خیلی محرمانه با فیلم نامه برخورد می کنند، حتی در مورد ما هم همینطوره. منم ترجیح میدم اون چیزایی که قرار نیست بدونم رو بهم نگن ، چون اینها در حقیقت اسرار بینندگانه که من باید حفظشون کنم. به نظر منم لازم نیست بدونم.


پس نویسنده ها نمی گن بهت مثلا شخصیت "جان" رو باید به فلان جهت سوق بدی ؟ تو فقط فیلم نامه رو می گیری و بس


-آره، تقریبا همینه. چیزی که تا حالا من فهمیدم اینه. "سوال نپرس"  برای اینکه اونا نمی تونن بهت جواب بدن. منم اگر حدود بیست و خورده ای بازیگر داشتم زیر دستم، بهشون هیچ چیز نمی گفتم. هیچی..


یه شایعه هست که میگه، همبازی تو" متیو فاکس" تنها بازیگریه که می دونه کلید اسرار سریال "گمشدگان" در آخر چیه؟


-نمی دونم. چندان عجیب نیست  اگه فکر کنه که میدونه. اگه بیاد به من بگه" می دونم آخر سریال چی میشه" منم می گم "خب چی میشه؟" و اونم میگه" خب من نمی تونم بگم" و منم خواهم گفت " منم باور نمی کنم که اصلا خودتم بدونی".(خنده)



 

منبع نسخه انگلیسی:
http://www.serienjunkies.de/news/losti-only-18616.html

۱۳۸۸ آذر ۱۰, سه‌شنبه

Prison Break




سریال فرار از زندان محصول سال   2005 تا 2009 و شبکه تلویزیونی فاکس می باشد . داستان این سریال درباره 2 برادر است که یکی از انها با توطئه ای به زندان می افتد و منتظر حکم اعدام است و برادر دیگری که مهندس و طراح ساختمان است خود را به عمد به زندان انداخته تا بر اساس اطلاعاتی که از طراحی زندان دارد ، برادر خود را که به دلایل جنایی یا سیاسی و امنیتی به زندان افتاده را نجات دهد. معمولا طرفداران سریال گمشدگان از این سریال نیز استقبال زیادی کرده اند البته تنها نکته قابل شباهت این دو شاید تعلییق های مداوم در طول داستان باشد. البته در این سریال تنش ها بسیار بیشتر نمود پیدا می کنند و هر لخظه بیننده با کشش و پیچشی در طول داستان مواجه می شود که انتظارش را ندارد.

زمانی که پاول شورینگ خالق فرار از زندان پیشنهاد ساخت این سریال را به مسئولان فاکس داد ، انها پیشنهاد او را رد کردند و دلیلشان این بود که سریال داستان محور با این مدت زیاد پخش توانایی جذب مخاطب را ندارد ،ولی تجربه موفقیت آمیز سریال های داستان محور دیگر مثل گمشدگان و 24 انها را به ساخت این سریال ترغیب کرد . تعداد بینندگان ده ملیونی در سال اول نمایش این سریال ،خبر از موفقیت فوق تصور مسئولان فاکس و شورینگ به عنوان طراح سریال داد. ونت وورث میلر که نقش مایکل اسکوفیلد ،برادر نابغه را بازی می کند تبدیل به یکی از پر طرفدار ترین بازیگران جوان در دنیا شد و سریال فرار از زندان درآمد خوبی را نسیب فاکس نمود. این در آمد خوب باعث سرمایه گذاری بیشتر (تا دو ملیون دلار برای هر قسمت) و عوض کردن لوکیشن های این سریال در شهر ها و کشور های دیگر شد که جذابیتی بیشتر به سریال ببخشد. داستان جذاب ، بازیهای خوب و موزیک فوق العاده رامین جوادی این سریال را در طول 4 سیزنش به یکی از پربیننده ترین سریال های تلویزیونی تبدیل کرد. البته کاهش شدید بینندگان در سیزن 4 باعث تغییر دادن خط پایانی داستان و تمام کردن سریال در همان سیزن شد. با اینکه دو قسمت دیگر بعد از قسمت پایانی سریال برای جبران پایان بندی عجولانه سریال نمایش داده شد، تعدادی از بینندگان نارضایتی خود را از این پایان بندی ابراز کردند. با تمام انتقادات این سریال در سیزنهای ابتدایی خود یکی از موفق ترین سریال های تلویزیونی از لحاظ تجاری و جذب مخاطب بود.



امتیاز: 8.9
مخاطب: علم
سختی دیالوگها: 3.5